مداحی شب 23 رمضان (عزاداری و احیای شب قدر) / هیئت کریم آل طاها (ع)؛ 28 خرداد 96
تصاویر، صوت و فیلم مراسم + متن اشعار در ادامه مطلب
صوت مراسم:
زمزمه: وقتی رسیدی... (مناجات با شهدا)؛ پخش آنلاین | دانلود
زمینه: کجایید ای شهیدان خدایی؛ پخش آنلاین | دانلود
شور: هنر مرد خدا شهادته؛ پخش آنلاین | دانلود
روضه پایانی: کاش در کوچه کنار حسنش میبودم؛ پخش آنلاین | دانلود
مناجات: هنوز بار گناهی که داشتم دارم (مناجات با شهدا)؛ پخش آنلاین | دانلود
مناجات: احیا و قرآن به سر؛ پخش آنلاین | دانلود
فیلم مراسم:
موجود نیست
متن اشعار:
زمزمه: وقتی رسیدی... (مناجات با شهدا)
دلم گرفته،بازم چشام بارونیه،وای،وای،وای
خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه،وای،وای؛وای
شهید گمنام سلام
خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلون
شهید گمنام سلام
پرستوی مهاجر من،صفا دادی به شهرمون
وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید
تو مگه کجا بودی؟
وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید
تو مگه کجا بودی؟
وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد
مگه با آقا بودی؟
وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید
تو مگه کجا بودی؟
شهید گمنام،دوباره زائرت شدم،وای،وای،وای
شهید گمنام،بازم کبوترت شدم،وای،وای،وای
شهید گمنام بگو
بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!
شهید گمنام بگو
پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟
راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره
چرا اینجا خوابیدی؟
راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره
چرا اینجا خوابیدی؟
راستی بابات چند ساله دق مرگ شد و عمرش سر اومد
خدا رحمتش کنه!
راستی کسی نیست مادر و حتی یه دکتر ببره
چرا اینجا خوابیدی؟
خودم می دونم،شرمنده پلاکتم،وای،وای
مدیون اشکِ فرزند بی پناهتم،وای،وای
حق داری هر چی بگی،تازه دارم کنار قبرت فکر دقایق می کنم!
حق داری هر چی بگی،به روم نیار گلایه هاتو خودم دارم دق می کنم!
باشه دیگه کل وصیت هاتو اجرا می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه دعا برا یوسف زهرا می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه کاری برا غوغای محشر می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه فکری برا اشکای رهبر میکنم،تو فقط غصه نخور!
شاعر: مجتبی رمضانی
زمینه: کجایید ای شهیدان خدایی
شهیدا / نگاه کنین به حال ما
شما رو / به حق خاک جبههها
ایشالله / ما هم بریم مثل شما ... تا کربلا
دلخوشمیون از این دنیا
پلاک و سربند و چفیه
خستهی شهر زرق و برق
زمزمه داریم با گریه:
کجایید ای شهیدان خدایی...
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق...
پرنده تر ز مرغان هوایی
دل من / مقیم کربلای تو
جوونیم / به پای روضههای تو
رسیده / نسیم جانفزای تو... تو این صحرا
شهید روز عاشورا
لالهی عطشان زهرا
تشنه بریدن رگهاتو
تو روز روشن واویلا
اگر کشتند چرا آبت ندادند ...
چرا زان درّ نایابت ندادند
اگر کشتند چرا خاکت نکردند ...
کفن بر جسم صد چاکت نکردند
نوشته / روی لباس خاکی ما
که میریم / به انتقام کوچهها
میگفتن / دم شهادت شهدا....مادر زهرا
دلای عاشق میدونن
رمز شهادت یا زهراست
سربند سرخ یارای
حضرت حجت یا زهراست
سحرخیز مدینه کی میآیی ...
امیر بیقرینه کی میآیی
عزیزم مادرت چشم انتظاره...
شفای زخم سینه کی میآیی
شاعران: روح الله اسماعیلی و میلاد عرفان پور
شور: هنر مرد خدا شهادته
دلای خستهی ما خوش به همین سعادته
شکر حق که رو سر ما سایهی ولایته
هرجایی رو میبینی حرف آقامون حک شده
به خدا که هنر مرد خدا شهادته
به خدا مدیونیم، به قیام شهدا
سلام عالم و آدم به امام شهدا
مثل همت / مرد غیرت
ره سپاریم با ولایت تا شهادت
من نمیخوام که خدا تو دل بستر بمیرم
چون میخوام به پای بچههای حیدر بمیرم
با دلم یه عهدی بستم که روزی از این روزا
تو راه انتقام سیلی مادر بمیرم
آرزومه که باشم، یه روزی تو خاک و خون
اسم من رو بنویسن میون فاطمیون
با حلاوت / با شهامت
ره سپاریم با ولایت تا شهادت
مثل همت / مرد غیرت
ره سپاریم با ولایت تا شهادت
روضه پایانی: کاش در کوچه کنار حسنش میبودم
کاش توفیق، رفیق من تنها میشد
عمر من صرف عبودیت و تقوا میشد
کاش از ذائقهام لذت عصیان میرفت
راضی از نوکریام حضرت مــولا میشد
کاش اعمال مرا صدق، صفایی میداد
در همه زندگیام عشـق، هویدا میشد
کاش اهل سحر و سوز دعا میگشتم
نفس من به یکی جلوه مسیحا میشد
کاش در نوکریم صادق و ثابت بودم
که دعا گوی دلم زینب کبــری میشد
نیتم را بنویسید ملائک، ای کاش
سینهی من سپر ام ابیها میشد
کاش در کوچه کنار حسنش میبودم
صورت من سپر صورت حضرت زهرا میشد
خانه از این طرف و سوی دگر میرود او
در دل جن و ملک داشت که غوغا میشد
چادر خاکی خود را دور طفلش پیچید
راهی خانهی خود خسته و شیدا میشد
به حسن کرد سفارش که نگویی به علی
فاطمه با غم خود مادر دنیا میشد
------------------------------------
غم پنهانی دل را به اشک خود دوا کردم
چو مرغی نیمه جان هرشب دراین لانه نواکردم
مبادا با خبر گردد زحالم دختر زارم
همه شب بستر خود را ز زینب هم جدا کردم
چنان آثار سیلی بر رخ زردم به جا مانده
که حتی روی خود مخفی ز چشم مرتضی کردم
من از سویی علی را میکشیدم دشمن از سویی
غلاف تیغ باعث شد که دامانش رها کردم
(یا: چنان قنفذ مرا میزد که دامانش رها کردم)
همه گفتند یا شب گریه کن یا روز یا زهرا
سر قبر عمویم رفته از دل عقده وا کردم
نماز عشق را خواندم به پشت درب این خانه
ولی من سجدهی خود را میان کوچهها کردم
عزیزانم کنار بسترم، آمین همی گفتند
ولی دیدند من از بهر مرگ خود دعا کردم
مناجات: هنوز بار گناهی که داشتم دارم (مناجات با شهدا)
هنوز بار گناهی که داشتم، دارم
ز شرم شعله ی آهی که داشتم، دارم
اگر چه بر سر کویت غریب افتادم
ز اشک خویش سپاهی که داشتم، دارم
مگر سیاهی چشم تو مرحمت بکند
وگرنه بخت سیاهی که داشتم، دارم
من از نظارهی روی تو دل نخواهم کَند
گرسنه چشم نگاهی که داشتم، دارم
بخوان ز چشم من آن حرفها که می دانی
ز رنگ چهره گواهی که داشتم، دارم
خوشم که نام حسینم ز لب نیفتاده
یگانه پشت و پناهی که داشتم، دارم
لباس نوکری او لباس فخر من است
مدال خدمت شاهی که داشتم، دارم
مناجات: احیا و قرآن به سر
شبهای جمعه نیمهشبها تا سپیده
بر روی اسرارش خدا پرده کشیده
از راه میآید زنی قامتخمیده
لب میگذارد روی حلقوم بریده
فریادهای یا بنی پا بگیرد
حیدر بیاید بازوی زهرا بگیرد
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد
یک تکهای سالم همه پیکر ندارد
جایی برای بوسهی مادر ندارد
گیسوی خود را ریخته روی گلویش
مادر بود اینگونه شکل گفتگویش
گوید بنیّ یا بنیّ یا بنیّ
برخیز آمد مادرت زهرا بنیّ
دیدم خودم در عصر عاشورا بنی
افتاده بودی زیر دست و پا بنیّ
من بیوضو موی تو را شانه نکردم
حالا به دنبال سرت باید بگردم
از تشنگی لبهای عطشانت به هم خورد
ترکیب ابروها و چشمانت به هم خورد
از شدت ضربه دو دندانت به هم خورد
آیه به آیه نظم قرآنت به هم خورد
راه تو را در گودی گودال بستند
بر پیکر تو نیزهها را میشکستند
شاعر: قاسم نعمتی
-----------------------
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
لگدی خورد به پهلوم و نفس بند آمد
مادر اما لگدی محکم و سنگین تر خورد
حسن از غصه سرش را به زمین زد، غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد
قصه ی کوچه عجیب است برادر اما
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد
شاعر: محمد بنواری (مهاجر)
----------------------------------
شیعهی خوبی نبودم
میدونم آقای خوبم
اما با مهر تو آقا
روی این سینهم میکوبم
میدونم دلت شکسته
واسه کارای بد من
من ازت نیگا میخوام
آقاجون دعا میخوام
به حق مهدی الهی العفو