وبگاه رسمی کربلایی حسین رضائیان

پایگاه انتشار مداحی‌ها، مولودی‌خوانی‌ها و سروده‌های هیئت (تصانیف مداحی)
جمعه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۲۷ ب.ظ

مناجات سحری ماه رمضان / هیئت الزهرا (س) دانشگاه صنعتی شریف - تیر و مرداد 92

حسین رضائیان

 

تصاویر، صوت و فیلم مراسم + متن اشعار در ادامه مطلب

صوت مراسم:

مناجات: از زشتی و پلیدی رفتار خسته‌ام؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست (توسل به حضرت علی اکبر ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: چقدر گریه می‌کنی (توسل به حضرت زهرا س)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: جماعتی که به سرنیزه‌ها نظر دارند (توسل به حضرت زینب س)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: مادر میان بستر خود روضه می‌خواند (توسل به حضرت خدیجه س)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: مثل معما شده‌ای (توسل به حضرت عباس ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

مناجات: فرازی از دعای افتتاح؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند (توسل به حضرت امیر ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

نوحه: بیقرارم من؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: چکیده قطره‌ی خونی ز چشم سلسله‌ای (توسل به حضرت زینب س)؛ پخش آنلاین | دانلود

مناجات: فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: بال بشکسته‌ی من زخمی تیر کینه‌هاست (توسل به امام باقر ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

 

فیلم مراسم:

موجود نیست

 

متن اشعار:

مناجات: از زشتی و پلیدی رفتار خسته‌ام

دیگر ز دست نفس خطاکار خسته‌ام

از زشتی و پلیدی رفتار خسته‌ام

 

از رنج کوله بار گناه و بدی و جهل

از توبه‌های ناقص و بسیار خسته‌ام

 

از دست بی‌حیایی خود پیش روی تو 

وقتی خطا نمودم و انکار خسته‌ام

 

شاعر: حسین رضائیان

ادامه در صفحه پیش رو: کلیک کنید

---------

 

همسایه‌ها برای تو پیغام داده‌اند

بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می‌کنی

 

اصل شعر در ادامه...

روضه: چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست (توسل به حضرت علی اکبر ع)

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست

 

دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی

‏غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

 

در کنار توام و باز به خود میگویم

نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

 

هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا

‏از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

 

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو

دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

 

استخوانهای تو و پشت پدر، هر دو شکست

‏باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

 

شاعر : حسن لطفی

 

-----------------------

 

خیز از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

 

---------------------------

 

به تو دل بسته‌اند بنات فاطمی

گرفتی سبقت از خیام هاشمی

 

عازم دشت بلا شدی

پسرم محو خدا شدی

حیدر کرب و بلا شدی

آه و واویلا

 

رجز خوانی تو علی را زنده کرد

لبت در زیر تیغ به دنیا خنده کرد

 

پاره شد پیراهنت علی

عطر گل‌های تنت علی

می‌چکد بر دامنت علی

آه و واویلا

 

تنت را جست و جو در این صحرا کنم

کجای این زمین تو را پیدا کنم

 

بنگر ای پاشیده پیکرم

بر سر نعشت برادرم

می‌زند بر سینه خواهرم

آه و واویلا

 

--------------------------

 

می زنی تو دست و پا من دست و پا گم کرده‌ام

نور چشمم، بی تو راه خیمه را گم کرده‌ام

روضه: چقدر گریه می‌کنی (توسل به حضرت زهرا س)

از هوش رفته‌ای چه قَدَر گریه می‌کنی

از لحظه‌ای که رفته پدر گریه می‌کنی

 

داغ پدر مگر که برای تو بس نبود

حالا برای داغ پسر گریه میکنی

 

میخ گداخته جگرت را درید و سوخت

می‌سوزی و به سوز جگر گریه می‌کنی

 

این چوب نیم سوخته آئینه‌ی دق است

تا می‌کنی نگاه به در گریه می‌کنی

 

این استخوان در گلویم راه گریه بست

اما تو جای هر دو نفر گریه می‌کنی

 

افتاده‌ام به پای تو مانند اشک تو

من آب می‌شوم تو اگر گریه می‌کنی

 

از فرط درد خنده و گریه یکی شده

لبخند می‌زنی به نظر گریه می‌کنی

 

تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست

با چادری که هست سپر گریه می‌کنی

 

هر کس بیاید از پی احوال پرسی‌ات

پُرسد چه حال یا چه خبر گریه می‌کنی

 

دستی شکسته اشک مرا پاک می‌کند

دستی گرفته‌ای به کمر گریه می‌کنی

 

بیت الحَزَن که می‌روی از خانه هر قدم

کوچه به کوچه نبش گذر گریه می‌کنی

 

همسایه‌ها برای تو پیغام داده‌اند

بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می‌کنی

 

شاعر: محمد رسولی

--------------------------

تو و اشک و تو و این درد جانکاه

من و آه و من و آه و من و آه
سیاهی می‌رود چشمم خدایا

که مانده جای سیلی بر رخ ماه


شده خیره چشمم بر در

رد خون مانده آن سوتر

چه کند با این غم حیدر


همین‌جا سوره‌ی کوثر زمین افتاد

تمام هستی حیدر زمین افتاد


آه واویلا واویلا واویلا

تو و صبر و غم و رنج نگفته

من و بی‌تابی و بغض شکفته
من و یک آسمان آه جگرسوز

تو و یک پیرهن زخم نهفته


دمی ای همرازم بنگر

که نوای زینب یک‌سر

شده مادر مادر مادر


حسن آن گوشه می‌گرید غریبانه

از این غصه که بی مادر شود خانه


آه واویلا واویلا واویلا

نمی‌پرسی ز رنج بی‌حسابم

ز فکر بی تو بودن در عذابم
پس از تو من امیری بی‌سپاهم

پس از تو من سلامی بی جوابم


شده این دل بیت‌الاحزان

زده این غم آتش بر جان

من و این چشمان گریان


خداحافظ گل پیغمبر خاتم

خداحافظ علی ماند و غم عالم


آه واویلا واویلا واویلا

شاعر: محمد مهدی سیار

روضه: جماعتی که به سرنیزه‌ها نظر دارند (توسل به حضرت زینب س)

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند

نشستهاند زمین تا که سنگ بردارند

 

خدا به خیر کند سنگ‌های بی احساس

برای کـودک‌مـان روی نی خطـر دارند

 

بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم

ز ایل و طایفه‌مان کوفیان خبر دارند؟!

 

درست لعل لبت را نشانه می گیرند

چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند

 

دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر

نـگاه کـن هـمه‌ی دختـران پـدر دارند

 

بس است گریه برای جراحت چشمت

نگفته بودم عمو اشک‌ها ضرر دارند

 

شاعر: وحید قاسمی

 

----------------------

 

بودی تو یا حسین دار و ندار من

اشکم ز هر دو عین برده قرار من

 

من دخت حیدرم / بشکسته شد پرم

بر چهره‌ام نگر / مانند مادرم

 

وای از غم حسین

 

شمع شبانه‌ای هستم به شام غم

دارم نشانه‌ای از ضربه‌ی ستم

 

از تازیانه‌ها / جور زمانه‌ها

بر جسم نیلی‌ام / دارم نشانه‌ها

 

وای از غم حسین

 

---------------------

 

به عالمی نمی‌دهم من این سرشک دیده را

که اشک دیده‌ی مرا تو خوب می‌خری حسین

 

--------------------------------------------------

 

به سینه هر که تمنای کربلا دارد

همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد

 

کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد

بدون عشق تو عالم کجا بها دارد

 

به غیر تو که کَرَم می چکد ز انگشتت

کجا پادشهی این همه گدا دارد

 

تو همچو من سر کویت هزارها داری

ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد

 

بزن به تیغ و بسوزان دست بادم ده

بیا که این دل عاشق سر بلا دارد

 

اگر چه پا نزدم صحن کربلای تو را

دلش خوش است حضوری به روضه ها دارد

 

به عرض یار رسانید ای سبک روحان

میان قافله جایی برای ما دارد؟

 

چو می رسد دلم از گردش زمانه به تنگ

دعا و عرض سلامی به کربلا دارد

 

همه ز لطف حسین است آبرو داریم

گدا هر آنچه که دارد ز پادشاه دارد

روضه: مادر میان بستر خود روضه می‌خواند (توسل به حضرت خدیجه س)

مادر میان بستر خود روضه می‌خواند

با اشک‌های کوثر خود روضه می‌خواند

 

نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا

با مویه‌های آخر خود روضه می‌خواند

 

او چند مدت رنگ نیلی خواب می‌دید

بر شاخۀ نیلوفر خود روضه می‌خواند

 

خیره به در میشد و یا این که به دیوار

یا که به روی دختر خود؛ روضه می‌خواند

 

با روضه‌های کوچه، او از حال می‌رفت

با یاد یاس پرپر خود روضه می‌خواند

 

وقتی گریز روضه‌هایش کربلا بود

با نالۀ بغض آور خود روضه می‌خواند

 

مادر بزرگِ ماه‌های روی نیزه

بر کشته‌های بی سر خود روضه می‌خواند

 

بر پارۀ قلبش که زیر دست و پا ماند

بر پاره‌های پیکر خود روضه می‌خواند

 

اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت

بر روی تل، بر منبر خود روضه می‌خواند

 

از غارت و آتش درون خیمه می‌گفت

می‌سوخت، با خاکستر خود روضه می‌خواند

 

زینب شبیه اوست، نه اصلاً خود اوست

یعنی برای معجر خود روضه می‌خواند

 

شاعر: محسن حنیفی

 

------------------------

 

شب گذشته کمی خوب شد سخن می‌گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می‌گفت

 

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه‌اش را برای من می‌گفت

 

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن می‌گفت

 

برایم از همه اموال و مال داشتنش

برایم از کفنی هم نداشتن می‌گفت

 

درست مثل کسی که خودش خبر دارد

فقط حسین حسین و حسن حسن می‌گفت

 

کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال

برایم از پسرم " شاه بی کفن" می‌گفت

 

بباف دختر من پیرهن برای غریب

به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می‌گفت

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 

-----------------------------

 

ای یار احمد یا خدیجه

جان محمد یا خدیجه

 

داده‌ای جان در یاری قرآن

قبل بعثت بود در دلت ایمان

 

آه و واویلا آه و واویلا

 

داغ پیمبر بی کرانه

جان داده‌ای تو مظلومانه

 

دست گلچین از باغ حق گل چید

حضرت زهرا داغ مادر دید

 

آه و واویلا آه و واویلا

 

شد قلب احمد دار البکایت

دهان روزه گرید برایت

 

مکه شد خاک نینوای تو

فاطمه نالان در عزای تو

 

آه و واویلا آه و واویلا

 

کفن برایت از حق رسیده

مثل حسینت کسی ندیده

 

بعد جان دادن چون گل پرپر

بی کفن مانده با تن بی سر

 

ای حسین جانم

روضه: مثل معما شده‌ای (توسل به حضرت عباس ع)

وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

 

آب از هیبت عباسى تو میلرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

 

به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

 

یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

 

منم و داغ تو و این کمر بشکسته

توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

 

سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

 

ماندهام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

 

مادرت آمده یا مادر من آمده است

با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى

 

تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى؟

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 

---------------------------

 

سبط الشهیده

ای قد خمیده

 

در علقمه دست علمدارت جدا شد

عباس تو در مکتب قرآن فدا شد

 

یابن زهرا یابن زهرا

 

گفتا پریشان

بیا حسین جان

 

بر چشم من تیر جفا و فتنه خورده

سقّای تو با کام تشنه جان سپرده

 

یابن زهرا یابن زهرا

 

حیدر جَمالم

بِنما حَلالم

 

سقا شود قربان این چشم ترِ تو

شرمنده هستم از سکینه دختر تو

 

یابن زهرا یابن زهرا

 

شاعر: امیر عباسی

 

----------------------

 

سقای دشت کربلا ابالفضل

دستش شده از تن جدا ابالفضل

 

من قوتی دیگر به تن ندارم

دستی دگر چون در بدن ندارم

 

سقا و رنگ از تشنگی پریده

دریای خون جاری ز هر دو دیده

تن لاله گون از خون جبین شکسته

لب تشنه و دست از بدن بریده

 

جان بر کف و در اوج سرفرازی

خجلت ز اشک کودکان کشیده

دریای اشک از چشم ما گرفته

هر قطره خون کز بازویت چکیده

 

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی

 

من زاده علی مرتضایم

من شاهبار ملک لا فتایم

 

یارب کمک کن این فرس برانم

این آب را به خیمه گه رسانم

مناجات: فرازی از دعای افتتاح

دارد زمان آمدنت دیر می‌شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

 

وقتی به نامه‌ی عملم خیره می‌شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می‌شود

 

کی این دل رمیده‌ی من هم زُهیروار

در دام چشم‌های تو تسخیر می‌شود؟

 

این کشتی شکسته‌ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می‌شود

 

حس می‌کنم که پای دلم لحظه‌ی گناه

با حلقه‌های زلف تو درگیر می‌شود

 

در قطره‌های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می‌شود

 

تقصیر گریههای غریبانه‌ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می‌شود

 

شاعر: وحید قاسمی

 

-----------------------

 

تو ای صفای ضمیرم! چرا نمی آیی؟

چرا بهانه نگیرم؟ چرا نمی آیی؟

 

اگر حجاب ظهورت وجود تار من است

خدا کند که بمیرم! چرا نمی آیی؟

 

میان خلقت من با گل تو رابطه ای است

من از تراب غدیرم، چرا نمی آیی؟

 

هوای دیدن سرداب غیبتت دارم

به این رواق اسیرم، چرا نمی آیی؟

 

تو امر کن سر خود را بدست می گیرم

ببین چقدر دلیرم چرا نمی آیی؟

 

اگر چه نیست مرا قوتی چنان گردو

به صرف نان و پنیرم چرا نمی آیی؟

 

---------------------------------------

 

منو بار گناهان، وای بر من

منو یک کوه عصیان، وای بر من

 

خدایی مهربان دارم ولیکن

شدم مأنوس شیطان، وای برمن

 

زمانی بر خدا نزدیک بودم

چه شد آن روزگاران، وای بر من

 

تمام حاصل عمر و جوانی

ز کف دادم چه آسان، وای بر من

 

زمانی با شهیدان یار بودم

جدا ماندم ز یاران، وای بر من

 

ننوشیدم ز صهبای ولایت

که افتادم به هجران، وای بر من

 

کی ام پس من؟ زپا افتاده عبدی

که شد غرق گناهان، وای بر من

 

به جای شور و شوق عاشقانه

گنه دارم فراوان، وای بر من

 

اگر دلبر بگوید بین عشاق

نباشی تو ز اینان، وای بر من

 

نبینم دلبرم را وقت مرگم

اگر مانند سلمان وای بر من

 

-----------------------------

 

امیرالمؤمنین یا شاه مردان

مرا امشب به دور خود بگردان

 

یتیمی درد بی درمان یتیمی

یتیمی خواری دوران یتیمی

 

-------------------------------

 

امیرالمومنین یا شاه مردان

دل ناشاد ما را شاد گردان

 

شبی در محفلی ذکر عـلی بـود   

شنیدم عـارفی فرزانـه فرمـود

 

اگر دست علی دست خـدا نیسـت

چرا دست دگر مشکل گشا نیسـت

 

اگر دوزخ به زیر پوسـت داری

نسوزی گر علی را دوسـت داری

اگر مهر علی در سینه‌ات نیسـت

بسوزی گر هزاران پوسـت داری

 

علی سر حلقه اهـل یقیـن اسـت

وصیّ و هادی دین مبیـن اسـت

به محشـر زآتـش قهـر الـهی   

ولای او به دل حصن حصین است

 

هر آنکس عاشق کوی عـلی شـد

دلـش آیینـه روی عـلی شــد

به محشر دیده‌ی هرکس به سویـی‌ست

مرا چشمان و دل سوی علی شـد

 

عبـادت بی تـولای عـلی هـیچ

نوای عشق بی نـای عـلی هـیچ

اگر عمر دو صد نوحت ببخشنـد

تمام عمـر منهـای عـلی هـیچ

روضه: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند (توسل به حضرت امیر ع)

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

 

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبری‌ست کز آن شاخ نباتم دادند

 

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

شاعر: حافظ

 

-------------

 

گم می‌شود در غربت شب‌های کوفه

در لابلای نخلها، تنهای کوفه

 

کوه است کوه اما دگر از پا نشسته

سر می‌کند در چاه غم دریای کوفه

 

خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ

خسته شده از شاید و امای کوفه

 

با نان و خرما می‌رود کوچه به کوچه

اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...

 

جز جود و رحمت از امام ما چه دیدند؟

ای وای از نامردمان ای وای کوفه

 

یارب بگیر از قدر نشناسان علی را

سر آمده صبر از ملالت‌های کوفه

 

مانند چشمانش دل عالم گرفته

آماده‌ی رفتن شده آقای کوفه

 

اما نگاهش بی کران بی‌کسی‌هاست

دلشوره دارد از غم فردای کوفه

 

روزی که می آید به شهر نانجیبان

با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه

 

روزی که خون می‌بارد از چشمان غیرت

از طعنه‌های تلخ و جانفرسای کوفه

 

بر روی نی سوی لب غرق به خونی

سنگ بلا می‌بارد از هر جای کوفه

 

می‌میرد از اندوه گوش و گوشواره

دارد خبر از بغض بی پروای کوفه

 

می‌پرسد از راه نجف طفل یتیمی

ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!

 

شاعر: یوسف رحیمی

 

------------------------

 

ای کوفه می‌روم من با اشک و آه و ناله

جان شما و جان آن دختر سه ساله

 

دستان کوچکش را با ریسمان نبندید

به اشک دیده‌ی ای کوفیان نخندید

 

-------------------------------------

 

در میان بستر امام خوبان حیدر

امید رفتن دارد به پیش چشم دختر

 

حاجتش می‌گیرد / نفس نفس می‌میرد

 

وای علی مظلوم

 

بین محراب غم علی ز پا بنشسته

ز تیغ کینه یا رب، سر علی بشکسته

 

غرق خون محراب است / دل زمین بی تاب است

 

وای علی مظلوم

 

چهره‌ی زرد او شرر به جان اندازد

کنار بستر عباس ز غم چه ها می‌سازد

 

نیست امیدی دیگر علی ز جا برخیزد

اگرچه امن یجیب ز آسمان می‌ریزد

 

می رود از دنیا / علی غریب و تنها

 

وای علی مظلوم

 

مادرم یا زهرا برس به داد زینب

که سوی تو می‌آید پدر ز غربت امشب

 

بار رفتن بسته / سر پدر بشکسته

 

وای علی مظلوم

نوحه: بیقرارم من

بیقرار بیقرارم من

بارالها رستگارم من

حاجتم دیگر روا گشته

سوی زهرا رهسپارم من

 

بر لبم امشب زمزمه دارم

شوق دیدار فاطمه دارم

 

یاعلی جانم

 

ناله دارم از دل خسته

از سر خونین و بشکسته

یاد کوچه کرده‌ام امشب

یاد دست از جفا بسته

 

زینب دل خون شد پرستارم

می‌روم سوی یار بیمارم

 

یاعلی جانم

 

-------------

 

خسته از خویشم وممنون توأم

به خدا تیــــــغ که مدیــون توأم

 

گرچه ای تیغ دلم را خستی

خــــــوب شد فــــرق مرا بشکستی

 

باشد ای تیغ به لب زمــزمه ام

شادمــــــانم که چنان فاطمه ام

 

تا که با رخ به زمین افتادم

بین دیـــــــــــوار ودر آمد یادم

 

تازه دانسته ام آن پاک سرشت

زچـــه رو پشت در خانه نشست

 

وای پا تا سر او سوخته بود

تا نسوزم ، لب خود دوخته بود

روضه: چکیده قطره‌ی خونی ز چشم سلسله‌ای (توسل به حضرت زینب س)

چکیده قطره‌ی خونی ز چشم سلسله‌ای

شکسته بغض گلوگیر تلخ آبله‌ای

 

میان خنده‌ی قابیلیان چه مظلوم است

صدای ضجّه‌ی جانسوز زنگ قافله‌ای

 

تمام آینه‌ها را به نیزه‌ها زده‌اند

عجب جماعت خوش ذوق و اهل حوصله‌ای

 

دم غروب که یک آینه زمین افتاد

وزید باد عجیبی، گرفت زلزله‌ای

 

به روی ناقه نشسته زنی کبود آسا

خمیده مثل رکوع بلند نافله‌ای

 

فقط نظاره گر انعکاس آینههاست

بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله‌ای

 

در امتداد نگاهش مدینه معلوم است

هنوز مانده به ذهنش وقوع غائله‌ای

 

شاعر: وحید قاسمی

 

-----------------------

 

در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین

در هر عزای دل شکنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در خیمۀ مراثی و اندوه اهل بیت

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در مکتب ارادت ابن شبیب‌ها

هم ناله با اباالحسنی فَابکِ لِلحُسَین

 

إن کُنتَ باکیاً لِمُصابٍ کَالأنبیاء

فِی الإبتلاءِ و الحُزن ِ فَابکِ لِلحُسَین

 

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش

با بوی سیب پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد

بال نحیف یاسمنی فَابکِ لِلحُسَین

 

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی

طفلی و لب به هم زدنی، فَابکِ لِلحُسَین

 

لب تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب

یا روی خاک ماند تنی فَابکِ لِلحُسَین

 

گرم طواف، نیزه و شمشیر و تیرها

دور شهید بی کفنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در لحظۀ تلاوت قرآن که دیده است؟

غرق به خون شود دهنی فَابکِ لِلحُسَین

 

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا

تشییع شد مگر بدنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

 

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب

حتی به کهنه پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

 

شب‌های جمعه دور و بر قتلگاه عشق

با نالۀ کبود زنی فَابکِ لِلحُسَین

 

شاعر: یوسف رحیمی

 

--------------------

 

ای سالار زینب قلبم مضطر توست

چون گفتی برادر شب آخر توست

 

آه و واویلا

 

ای که غرق اشک و احساسی یا زینب

شاید فردا من را نشناسی یا زینب

 

فردا می‌بینی، بال و پر ندارم

تنم روی خاک، اما سر ندارم

 

آه و واویلا

مناجات: فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی

ای پاسخ بی چون و چرای همه‌ی ما

اکنون تویی و مسئله‌های همه‌ی ما

 

کو آنکه در این خاک سفر کرده ندارد

سخت است فراق تو برای همه‌ی ما

 

ای گریه‌ی شب‌های مناجات من از تو

لبخند تو آمین دعای همه‌ی ما

 

تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم

پیچیده در این کوه صدای همه‌ی ما

 

ای ابر اگر از خانه‌ی آن یار گذشتی

با گریه بزن بوسه به جای همه‌ی ما

 

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

اما تو بکش خط به خطای همه‌ی ما

 

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است

جرمی که نوشتند به پای همه‌ی ما

 

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم

سوزانده شدن باد سزای همه‌ی ما

 

شاعر: فاضل نظری

 

---------------------

 

از گنه دم  به دمم آتش طوفنده شدم

هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم

 

صاحب من! خالق من! داور من! یاور من!

حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم

 

شعلهای از نار بُدم، شاخه‌ای از خار بُدم

با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم

 

قطره بُدم بحر شدم، ذره بُدم مهر شدم

بلکه درخشنده‌تر از مِهر درخشنده شدم

 

وصل تو شد عزت من، هجر تو شد ذلت من

با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم

 

وای بر این بندگی‌ام، مرگ بر این زندگی ام

مرده یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم

 

بار خدایا کرمی، از یم اخلاص نمی

کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم

 

سیل گنه برد مرا، بحر بلا خورد مرا

وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم

 

خاک قدوم ولی‌ام میثم دار علی‌ام

با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم

 

شاعر: استاد غلامرضا سازگار

 

---------------------------------

 

همان امام غریبی که شانه‌اش خم بود

به روی شانه‌ی پیرش غم دو عالم بود

 

میان صحن حسینیه‌ی دو چشمانش

همیشه خاطره‌ی ظهر یک محرم بود

 

دل شکسته‌ی او را شکسته‌تر کردند

شبیه مادر مظلومه‌اش پر از غم بود

 

اگر تمام ملائک زگریه می‌مردند

به پای خانه‌ی آتش گرفته‌اش کم بود

 

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

 

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه‌های زمین خوردنش فراهم بود

 

مدینه بود و شرر بود و خانه‌ای ساده

چه خوب می‌شد اگر یک کمی حیا هم بود

 

امان نداشت که عمامه‌ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه‌اش خم بود

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 

---------------------------

 

در میان قلبم شدم به عشقت عاشق

فدای مظلومیت الا امام صادق

 

جانم آمد بر لب / ز غصه‌هایت هر شب

 

وای امام صادق، غریب امام صادق

 

از جفای منصور شدی تو مسموم آخر

شدی روانه سوی شکسته پهلو مادر

 

حاجتت بگرفتی / به سوی مادر رفتی

 

وای امام صادق، غریب امام صادق

 

-------------------------------------

 

این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

 

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

 

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

 

این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

 

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

 

این شاه کم سپاه که باخیل اشک و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

 

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

شاعر: محتشم کاشانی

روضه: بال بشکسته‌ی من زخمی تیر کینه‌هاست (توسل به امام باقر ع)

دل من آینه‌ی شکسته‌ی کرببلاست

سینه‌ام سوخته از آتش سوزان بلاست

 

محنت و غربت و غم، خاطره‌ی کودکی‌ام

قلب آزرده‌ی من خیمه‌ی محزون عزاست

 

جگرم شعله‌ور از آتش سوزان حرم

روی جسمم اثر حلقه‌ی زنجیر جفاست

 

بر تن خسته نشان‌ها ز اسارت دارم

جای جای بدنم شاهد ضرب نارواست

 

من پرستوی سفر کرده ز وادی طفم

بال بشکسته‌ی من زخمی تیر کینه‌هاست

 

در پی قافله با پای برهنه رفتم

خار صحرا اثرش بر کف پایم برجاست

 

سوختم، ناله زدم، آب شدم چون شمعی

تا که دیدم حرم عشق میان اعداست

 

آن که از فرط حیا روی ز شب می‌پوشید

دیدمش معجر سر را که به دست یغماست

 

داغ هجده سر و هم سنگ جفا، زخم زبان

ارمغان سفر شام و غم کوفه به ماست

 

-------------------------------------------

 

بیا ای جام ذهر، که سازی راحتم

ببین دل بیقرار، ز درد غربتم

 

بشکن درب قفس برایم

تا مرغ جان رها نمایم

سوی فاطمه پر گشایم

 

مولا مولا امام باقر

 

امان از بی‌کسی، فغان از ناله‌ها

به دل دارم نشان، ز داغ لاله‌ها

 

من یادگار کرببلایم

چون نی در یاد نینوایم

آیینه‌ی غم و بلایم

 

مولا مولا امام باقر

 

مدینه عاقبت، مرا هم کشته‌ای

دلم را از جفا، به خون آغشته‌ای

 

جانم را شعله‌ور نمودی

قاتل من بدان تو بودی

قتلگاه یاس کبودی

 

مولا مولا امام باقر

 

--------------------

 

راحت ز غمم کردی ذهری که چشیدم من

پایان بلا باشد، جایی که رسیدم من

 

مسموم جفا هستم، رو سوی خدا هستم

از غصه رها هستم، چون جرعه چشیدم من

 

من کرببلایی‌ام، چون نی به نوایی‌ام

شد وقت رهایی‌ام، از غصه رهیدم من

 

از دشت بلای تو، با یاد عزای تو

هستم به نوای تو، چون دل نبریدم من

 

از اشک نهان‌ها وای، از تیر و سنان‌ها وای

از زخم زبان‌ها وای، از آنچه شنیدم من

 

اطلاعیه مراسم:

موجود نیست

 

تصاویر مراسم:

موجود نیست

 



نوشته شده توسط یاحق
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

وبگاه رسمی کربلایی حسین رضائیان

پایگاه انتشار مداحی‌ها، مولودی‌خوانی‌ها و سروده‌های هیئت (تصانیف مداحی)

وبگاه رسمی کربلایی حسین رضائیان

سالیانی‌ست که با نوکری‌ات دل شادم
جان زهرا دم مردن مبری از یادم....

برای عاقبت به خیری بنده حقیر دعا کنید. یاحق

"استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلامانع است"

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

حسین رضائیان

 

تصاویر، صوت و فیلم مراسم + متن اشعار در ادامه مطلب

صوت مراسم:

مناجات: از زشتی و پلیدی رفتار خسته‌ام؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست (توسل به حضرت علی اکبر ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: چقدر گریه می‌کنی (توسل به حضرت زهرا س)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: جماعتی که به سرنیزه‌ها نظر دارند (توسل به حضرت زینب س)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: مادر میان بستر خود روضه می‌خواند (توسل به حضرت خدیجه س)؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: مثل معما شده‌ای (توسل به حضرت عباس ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

مناجات: فرازی از دعای افتتاح؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند (توسل به حضرت امیر ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

نوحه: بیقرارم من؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: چکیده قطره‌ی خونی ز چشم سلسله‌ای (توسل به حضرت زینب س)؛ پخش آنلاین | دانلود

مناجات: فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی؛ پخش آنلاین | دانلود

روضه: بال بشکسته‌ی من زخمی تیر کینه‌هاست (توسل به امام باقر ع)؛ پخش آنلاین | دانلود

 

فیلم مراسم:

موجود نیست

 

متن اشعار:

مناجات: از زشتی و پلیدی رفتار خسته‌ام

دیگر ز دست نفس خطاکار خسته‌ام

از زشتی و پلیدی رفتار خسته‌ام

 

از رنج کوله بار گناه و بدی و جهل

از توبه‌های ناقص و بسیار خسته‌ام

 

از دست بی‌حیایی خود پیش روی تو 

وقتی خطا نمودم و انکار خسته‌ام

 

شاعر: حسین رضائیان

ادامه در صفحه پیش رو: کلیک کنید

---------

 

همسایه‌ها برای تو پیغام داده‌اند

بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می‌کنی

 

اصل شعر در ادامه...

روضه: چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست (توسل به حضرت علی اکبر ع)

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست

 

دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی

‏غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

 

در کنار توام و باز به خود میگویم

نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

 

هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا

‏از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

 

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو

دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

 

استخوانهای تو و پشت پدر، هر دو شکست

‏باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

 

شاعر : حسن لطفی

 

-----------------------

 

خیز از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

 

---------------------------

 

به تو دل بسته‌اند بنات فاطمی

گرفتی سبقت از خیام هاشمی

 

عازم دشت بلا شدی

پسرم محو خدا شدی

حیدر کرب و بلا شدی

آه و واویلا

 

رجز خوانی تو علی را زنده کرد

لبت در زیر تیغ به دنیا خنده کرد

 

پاره شد پیراهنت علی

عطر گل‌های تنت علی

می‌چکد بر دامنت علی

آه و واویلا

 

تنت را جست و جو در این صحرا کنم

کجای این زمین تو را پیدا کنم

 

بنگر ای پاشیده پیکرم

بر سر نعشت برادرم

می‌زند بر سینه خواهرم

آه و واویلا

 

--------------------------

 

می زنی تو دست و پا من دست و پا گم کرده‌ام

نور چشمم، بی تو راه خیمه را گم کرده‌ام

روضه: چقدر گریه می‌کنی (توسل به حضرت زهرا س)

از هوش رفته‌ای چه قَدَر گریه می‌کنی

از لحظه‌ای که رفته پدر گریه می‌کنی

 

داغ پدر مگر که برای تو بس نبود

حالا برای داغ پسر گریه میکنی

 

میخ گداخته جگرت را درید و سوخت

می‌سوزی و به سوز جگر گریه می‌کنی

 

این چوب نیم سوخته آئینه‌ی دق است

تا می‌کنی نگاه به در گریه می‌کنی

 

این استخوان در گلویم راه گریه بست

اما تو جای هر دو نفر گریه می‌کنی

 

افتاده‌ام به پای تو مانند اشک تو

من آب می‌شوم تو اگر گریه می‌کنی

 

از فرط درد خنده و گریه یکی شده

لبخند می‌زنی به نظر گریه می‌کنی

 

تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست

با چادری که هست سپر گریه می‌کنی

 

هر کس بیاید از پی احوال پرسی‌ات

پُرسد چه حال یا چه خبر گریه می‌کنی

 

دستی شکسته اشک مرا پاک می‌کند

دستی گرفته‌ای به کمر گریه می‌کنی

 

بیت الحَزَن که می‌روی از خانه هر قدم

کوچه به کوچه نبش گذر گریه می‌کنی

 

همسایه‌ها برای تو پیغام داده‌اند

بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می‌کنی

 

شاعر: محمد رسولی

--------------------------

تو و اشک و تو و این درد جانکاه

من و آه و من و آه و من و آه
سیاهی می‌رود چشمم خدایا

که مانده جای سیلی بر رخ ماه


شده خیره چشمم بر در

رد خون مانده آن سوتر

چه کند با این غم حیدر


همین‌جا سوره‌ی کوثر زمین افتاد

تمام هستی حیدر زمین افتاد


آه واویلا واویلا واویلا

تو و صبر و غم و رنج نگفته

من و بی‌تابی و بغض شکفته
من و یک آسمان آه جگرسوز

تو و یک پیرهن زخم نهفته


دمی ای همرازم بنگر

که نوای زینب یک‌سر

شده مادر مادر مادر


حسن آن گوشه می‌گرید غریبانه

از این غصه که بی مادر شود خانه


آه واویلا واویلا واویلا

نمی‌پرسی ز رنج بی‌حسابم

ز فکر بی تو بودن در عذابم
پس از تو من امیری بی‌سپاهم

پس از تو من سلامی بی جوابم


شده این دل بیت‌الاحزان

زده این غم آتش بر جان

من و این چشمان گریان


خداحافظ گل پیغمبر خاتم

خداحافظ علی ماند و غم عالم


آه واویلا واویلا واویلا

شاعر: محمد مهدی سیار

روضه: جماعتی که به سرنیزه‌ها نظر دارند (توسل به حضرت زینب س)

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند

نشستهاند زمین تا که سنگ بردارند

 

خدا به خیر کند سنگ‌های بی احساس

برای کـودک‌مـان روی نی خطـر دارند

 

بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم

ز ایل و طایفه‌مان کوفیان خبر دارند؟!

 

درست لعل لبت را نشانه می گیرند

چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند

 

دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر

نـگاه کـن هـمه‌ی دختـران پـدر دارند

 

بس است گریه برای جراحت چشمت

نگفته بودم عمو اشک‌ها ضرر دارند

 

شاعر: وحید قاسمی

 

----------------------

 

بودی تو یا حسین دار و ندار من

اشکم ز هر دو عین برده قرار من

 

من دخت حیدرم / بشکسته شد پرم

بر چهره‌ام نگر / مانند مادرم

 

وای از غم حسین

 

شمع شبانه‌ای هستم به شام غم

دارم نشانه‌ای از ضربه‌ی ستم

 

از تازیانه‌ها / جور زمانه‌ها

بر جسم نیلی‌ام / دارم نشانه‌ها

 

وای از غم حسین

 

---------------------

 

به عالمی نمی‌دهم من این سرشک دیده را

که اشک دیده‌ی مرا تو خوب می‌خری حسین

 

--------------------------------------------------

 

به سینه هر که تمنای کربلا دارد

همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد

 

کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد

بدون عشق تو عالم کجا بها دارد

 

به غیر تو که کَرَم می چکد ز انگشتت

کجا پادشهی این همه گدا دارد

 

تو همچو من سر کویت هزارها داری

ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد

 

بزن به تیغ و بسوزان دست بادم ده

بیا که این دل عاشق سر بلا دارد

 

اگر چه پا نزدم صحن کربلای تو را

دلش خوش است حضوری به روضه ها دارد

 

به عرض یار رسانید ای سبک روحان

میان قافله جایی برای ما دارد؟

 

چو می رسد دلم از گردش زمانه به تنگ

دعا و عرض سلامی به کربلا دارد

 

همه ز لطف حسین است آبرو داریم

گدا هر آنچه که دارد ز پادشاه دارد

روضه: مادر میان بستر خود روضه می‌خواند (توسل به حضرت خدیجه س)

مادر میان بستر خود روضه می‌خواند

با اشک‌های کوثر خود روضه می‌خواند

 

نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا

با مویه‌های آخر خود روضه می‌خواند

 

او چند مدت رنگ نیلی خواب می‌دید

بر شاخۀ نیلوفر خود روضه می‌خواند

 

خیره به در میشد و یا این که به دیوار

یا که به روی دختر خود؛ روضه می‌خواند

 

با روضه‌های کوچه، او از حال می‌رفت

با یاد یاس پرپر خود روضه می‌خواند

 

وقتی گریز روضه‌هایش کربلا بود

با نالۀ بغض آور خود روضه می‌خواند

 

مادر بزرگِ ماه‌های روی نیزه

بر کشته‌های بی سر خود روضه می‌خواند

 

بر پارۀ قلبش که زیر دست و پا ماند

بر پاره‌های پیکر خود روضه می‌خواند

 

اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت

بر روی تل، بر منبر خود روضه می‌خواند

 

از غارت و آتش درون خیمه می‌گفت

می‌سوخت، با خاکستر خود روضه می‌خواند

 

زینب شبیه اوست، نه اصلاً خود اوست

یعنی برای معجر خود روضه می‌خواند

 

شاعر: محسن حنیفی

 

------------------------

 

شب گذشته کمی خوب شد سخن می‌گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می‌گفت

 

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه‌اش را برای من می‌گفت

 

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن می‌گفت

 

برایم از همه اموال و مال داشتنش

برایم از کفنی هم نداشتن می‌گفت

 

درست مثل کسی که خودش خبر دارد

فقط حسین حسین و حسن حسن می‌گفت

 

کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال

برایم از پسرم " شاه بی کفن" می‌گفت

 

بباف دختر من پیرهن برای غریب

به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می‌گفت

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 

-----------------------------

 

ای یار احمد یا خدیجه

جان محمد یا خدیجه

 

داده‌ای جان در یاری قرآن

قبل بعثت بود در دلت ایمان

 

آه و واویلا آه و واویلا

 

داغ پیمبر بی کرانه

جان داده‌ای تو مظلومانه

 

دست گلچین از باغ حق گل چید

حضرت زهرا داغ مادر دید

 

آه و واویلا آه و واویلا

 

شد قلب احمد دار البکایت

دهان روزه گرید برایت

 

مکه شد خاک نینوای تو

فاطمه نالان در عزای تو

 

آه و واویلا آه و واویلا

 

کفن برایت از حق رسیده

مثل حسینت کسی ندیده

 

بعد جان دادن چون گل پرپر

بی کفن مانده با تن بی سر

 

ای حسین جانم

روضه: مثل معما شده‌ای (توسل به حضرت عباس ع)

وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

 

آب از هیبت عباسى تو میلرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

 

به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

 

یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

 

منم و داغ تو و این کمر بشکسته

توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

 

سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

 

ماندهام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

 

مادرت آمده یا مادر من آمده است

با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى

 

تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى؟

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 

---------------------------

 

سبط الشهیده

ای قد خمیده

 

در علقمه دست علمدارت جدا شد

عباس تو در مکتب قرآن فدا شد

 

یابن زهرا یابن زهرا

 

گفتا پریشان

بیا حسین جان

 

بر چشم من تیر جفا و فتنه خورده

سقّای تو با کام تشنه جان سپرده

 

یابن زهرا یابن زهرا

 

حیدر جَمالم

بِنما حَلالم

 

سقا شود قربان این چشم ترِ تو

شرمنده هستم از سکینه دختر تو

 

یابن زهرا یابن زهرا

 

شاعر: امیر عباسی

 

----------------------

 

سقای دشت کربلا ابالفضل

دستش شده از تن جدا ابالفضل

 

من قوتی دیگر به تن ندارم

دستی دگر چون در بدن ندارم

 

سقا و رنگ از تشنگی پریده

دریای خون جاری ز هر دو دیده

تن لاله گون از خون جبین شکسته

لب تشنه و دست از بدن بریده

 

جان بر کف و در اوج سرفرازی

خجلت ز اشک کودکان کشیده

دریای اشک از چشم ما گرفته

هر قطره خون کز بازویت چکیده

 

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی

 

من زاده علی مرتضایم

من شاهبار ملک لا فتایم

 

یارب کمک کن این فرس برانم

این آب را به خیمه گه رسانم

مناجات: فرازی از دعای افتتاح

دارد زمان آمدنت دیر می‌شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

 

وقتی به نامه‌ی عملم خیره می‌شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می‌شود

 

کی این دل رمیده‌ی من هم زُهیروار

در دام چشم‌های تو تسخیر می‌شود؟

 

این کشتی شکسته‌ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می‌شود

 

حس می‌کنم که پای دلم لحظه‌ی گناه

با حلقه‌های زلف تو درگیر می‌شود

 

در قطره‌های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می‌شود

 

تقصیر گریههای غریبانه‌ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می‌شود

 

شاعر: وحید قاسمی

 

-----------------------

 

تو ای صفای ضمیرم! چرا نمی آیی؟

چرا بهانه نگیرم؟ چرا نمی آیی؟

 

اگر حجاب ظهورت وجود تار من است

خدا کند که بمیرم! چرا نمی آیی؟

 

میان خلقت من با گل تو رابطه ای است

من از تراب غدیرم، چرا نمی آیی؟

 

هوای دیدن سرداب غیبتت دارم

به این رواق اسیرم، چرا نمی آیی؟

 

تو امر کن سر خود را بدست می گیرم

ببین چقدر دلیرم چرا نمی آیی؟

 

اگر چه نیست مرا قوتی چنان گردو

به صرف نان و پنیرم چرا نمی آیی؟

 

---------------------------------------

 

منو بار گناهان، وای بر من

منو یک کوه عصیان، وای بر من

 

خدایی مهربان دارم ولیکن

شدم مأنوس شیطان، وای برمن

 

زمانی بر خدا نزدیک بودم

چه شد آن روزگاران، وای بر من

 

تمام حاصل عمر و جوانی

ز کف دادم چه آسان، وای بر من

 

زمانی با شهیدان یار بودم

جدا ماندم ز یاران، وای بر من

 

ننوشیدم ز صهبای ولایت

که افتادم به هجران، وای بر من

 

کی ام پس من؟ زپا افتاده عبدی

که شد غرق گناهان، وای بر من

 

به جای شور و شوق عاشقانه

گنه دارم فراوان، وای بر من

 

اگر دلبر بگوید بین عشاق

نباشی تو ز اینان، وای بر من

 

نبینم دلبرم را وقت مرگم

اگر مانند سلمان وای بر من

 

-----------------------------

 

امیرالمؤمنین یا شاه مردان

مرا امشب به دور خود بگردان

 

یتیمی درد بی درمان یتیمی

یتیمی خواری دوران یتیمی

 

-------------------------------

 

امیرالمومنین یا شاه مردان

دل ناشاد ما را شاد گردان

 

شبی در محفلی ذکر عـلی بـود   

شنیدم عـارفی فرزانـه فرمـود

 

اگر دست علی دست خـدا نیسـت

چرا دست دگر مشکل گشا نیسـت

 

اگر دوزخ به زیر پوسـت داری

نسوزی گر علی را دوسـت داری

اگر مهر علی در سینه‌ات نیسـت

بسوزی گر هزاران پوسـت داری

 

علی سر حلقه اهـل یقیـن اسـت

وصیّ و هادی دین مبیـن اسـت

به محشـر زآتـش قهـر الـهی   

ولای او به دل حصن حصین است

 

هر آنکس عاشق کوی عـلی شـد

دلـش آیینـه روی عـلی شــد

به محشر دیده‌ی هرکس به سویـی‌ست

مرا چشمان و دل سوی علی شـد

 

عبـادت بی تـولای عـلی هـیچ

نوای عشق بی نـای عـلی هـیچ

اگر عمر دو صد نوحت ببخشنـد

تمام عمـر منهـای عـلی هـیچ

روضه: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند (توسل به حضرت امیر ع)

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

 

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبری‌ست کز آن شاخ نباتم دادند

 

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

شاعر: حافظ

 

-------------

 

گم می‌شود در غربت شب‌های کوفه

در لابلای نخلها، تنهای کوفه

 

کوه است کوه اما دگر از پا نشسته

سر می‌کند در چاه غم دریای کوفه

 

خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ

خسته شده از شاید و امای کوفه

 

با نان و خرما می‌رود کوچه به کوچه

اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...

 

جز جود و رحمت از امام ما چه دیدند؟

ای وای از نامردمان ای وای کوفه

 

یارب بگیر از قدر نشناسان علی را

سر آمده صبر از ملالت‌های کوفه

 

مانند چشمانش دل عالم گرفته

آماده‌ی رفتن شده آقای کوفه

 

اما نگاهش بی کران بی‌کسی‌هاست

دلشوره دارد از غم فردای کوفه

 

روزی که می آید به شهر نانجیبان

با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه

 

روزی که خون می‌بارد از چشمان غیرت

از طعنه‌های تلخ و جانفرسای کوفه

 

بر روی نی سوی لب غرق به خونی

سنگ بلا می‌بارد از هر جای کوفه

 

می‌میرد از اندوه گوش و گوشواره

دارد خبر از بغض بی پروای کوفه

 

می‌پرسد از راه نجف طفل یتیمی

ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!

 

شاعر: یوسف رحیمی

 

------------------------

 

ای کوفه می‌روم من با اشک و آه و ناله

جان شما و جان آن دختر سه ساله

 

دستان کوچکش را با ریسمان نبندید

به اشک دیده‌ی ای کوفیان نخندید

 

-------------------------------------

 

در میان بستر امام خوبان حیدر

امید رفتن دارد به پیش چشم دختر

 

حاجتش می‌گیرد / نفس نفس می‌میرد

 

وای علی مظلوم

 

بین محراب غم علی ز پا بنشسته

ز تیغ کینه یا رب، سر علی بشکسته

 

غرق خون محراب است / دل زمین بی تاب است

 

وای علی مظلوم

 

چهره‌ی زرد او شرر به جان اندازد

کنار بستر عباس ز غم چه ها می‌سازد

 

نیست امیدی دیگر علی ز جا برخیزد

اگرچه امن یجیب ز آسمان می‌ریزد

 

می رود از دنیا / علی غریب و تنها

 

وای علی مظلوم

 

مادرم یا زهرا برس به داد زینب

که سوی تو می‌آید پدر ز غربت امشب

 

بار رفتن بسته / سر پدر بشکسته

 

وای علی مظلوم

نوحه: بیقرارم من

بیقرار بیقرارم من

بارالها رستگارم من

حاجتم دیگر روا گشته

سوی زهرا رهسپارم من

 

بر لبم امشب زمزمه دارم

شوق دیدار فاطمه دارم

 

یاعلی جانم

 

ناله دارم از دل خسته

از سر خونین و بشکسته

یاد کوچه کرده‌ام امشب

یاد دست از جفا بسته

 

زینب دل خون شد پرستارم

می‌روم سوی یار بیمارم

 

یاعلی جانم

 

-------------

 

خسته از خویشم وممنون توأم

به خدا تیــــــغ که مدیــون توأم

 

گرچه ای تیغ دلم را خستی

خــــــوب شد فــــرق مرا بشکستی

 

باشد ای تیغ به لب زمــزمه ام

شادمــــــانم که چنان فاطمه ام

 

تا که با رخ به زمین افتادم

بین دیـــــــــــوار ودر آمد یادم

 

تازه دانسته ام آن پاک سرشت

زچـــه رو پشت در خانه نشست

 

وای پا تا سر او سوخته بود

تا نسوزم ، لب خود دوخته بود

روضه: چکیده قطره‌ی خونی ز چشم سلسله‌ای (توسل به حضرت زینب س)

چکیده قطره‌ی خونی ز چشم سلسله‌ای

شکسته بغض گلوگیر تلخ آبله‌ای

 

میان خنده‌ی قابیلیان چه مظلوم است

صدای ضجّه‌ی جانسوز زنگ قافله‌ای

 

تمام آینه‌ها را به نیزه‌ها زده‌اند

عجب جماعت خوش ذوق و اهل حوصله‌ای

 

دم غروب که یک آینه زمین افتاد

وزید باد عجیبی، گرفت زلزله‌ای

 

به روی ناقه نشسته زنی کبود آسا

خمیده مثل رکوع بلند نافله‌ای

 

فقط نظاره گر انعکاس آینههاست

بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله‌ای

 

در امتداد نگاهش مدینه معلوم است

هنوز مانده به ذهنش وقوع غائله‌ای

 

شاعر: وحید قاسمی

 

-----------------------

 

در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین

در هر عزای دل شکنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در خیمۀ مراثی و اندوه اهل بیت

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در مکتب ارادت ابن شبیب‌ها

هم ناله با اباالحسنی فَابکِ لِلحُسَین

 

إن کُنتَ باکیاً لِمُصابٍ کَالأنبیاء

فِی الإبتلاءِ و الحُزن ِ فَابکِ لِلحُسَین

 

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش

با بوی سیب پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد

بال نحیف یاسمنی فَابکِ لِلحُسَین

 

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی

طفلی و لب به هم زدنی، فَابکِ لِلحُسَین

 

لب تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب

یا روی خاک ماند تنی فَابکِ لِلحُسَین

 

گرم طواف، نیزه و شمشیر و تیرها

دور شهید بی کفنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در لحظۀ تلاوت قرآن که دیده است؟

غرق به خون شود دهنی فَابکِ لِلحُسَین

 

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا

تشییع شد مگر بدنی؟ فَابکِ لِلحُسَین

 

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب

حتی به کهنه پیرهنی فَابکِ لِلحُسَین

 

شب‌های جمعه دور و بر قتلگاه عشق

با نالۀ کبود زنی فَابکِ لِلحُسَین

 

شاعر: یوسف رحیمی

 

--------------------

 

ای سالار زینب قلبم مضطر توست

چون گفتی برادر شب آخر توست

 

آه و واویلا

 

ای که غرق اشک و احساسی یا زینب

شاید فردا من را نشناسی یا زینب

 

فردا می‌بینی، بال و پر ندارم

تنم روی خاک، اما سر ندارم

 

آه و واویلا

مناجات: فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی

ای پاسخ بی چون و چرای همه‌ی ما

اکنون تویی و مسئله‌های همه‌ی ما

 

کو آنکه در این خاک سفر کرده ندارد

سخت است فراق تو برای همه‌ی ما

 

ای گریه‌ی شب‌های مناجات من از تو

لبخند تو آمین دعای همه‌ی ما

 

تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم

پیچیده در این کوه صدای همه‌ی ما

 

ای ابر اگر از خانه‌ی آن یار گذشتی

با گریه بزن بوسه به جای همه‌ی ما

 

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

اما تو بکش خط به خطای همه‌ی ما

 

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است

جرمی که نوشتند به پای همه‌ی ما

 

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم

سوزانده شدن باد سزای همه‌ی ما

 

شاعر: فاضل نظری

 

---------------------

 

از گنه دم  به دمم آتش طوفنده شدم

هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم

 

صاحب من! خالق من! داور من! یاور من!

حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم

 

شعلهای از نار بُدم، شاخه‌ای از خار بُدم

با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم

 

قطره بُدم بحر شدم، ذره بُدم مهر شدم

بلکه درخشنده‌تر از مِهر درخشنده شدم

 

وصل تو شد عزت من، هجر تو شد ذلت من

با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم

 

وای بر این بندگی‌ام، مرگ بر این زندگی ام

مرده یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم

 

بار خدایا کرمی، از یم اخلاص نمی

کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم

 

سیل گنه برد مرا، بحر بلا خورد مرا

وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم

 

خاک قدوم ولی‌ام میثم دار علی‌ام

با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم

 

شاعر: استاد غلامرضا سازگار

 

---------------------------------

 

همان امام غریبی که شانه‌اش خم بود

به روی شانه‌ی پیرش غم دو عالم بود

 

میان صحن حسینیه‌ی دو چشمانش

همیشه خاطره‌ی ظهر یک محرم بود

 

دل شکسته‌ی او را شکسته‌تر کردند

شبیه مادر مظلومه‌اش پر از غم بود

 

اگر تمام ملائک زگریه می‌مردند

به پای خانه‌ی آتش گرفته‌اش کم بود

 

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

 

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه‌های زمین خوردنش فراهم بود

 

مدینه بود و شرر بود و خانه‌ای ساده

چه خوب می‌شد اگر یک کمی حیا هم بود

 

امان نداشت که عمامه‌ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه‌اش خم بود

 

شاعر: علی اکبر لطیفیان

 

---------------------------

 

در میان قلبم شدم به عشقت عاشق

فدای مظلومیت الا امام صادق

 

جانم آمد بر لب / ز غصه‌هایت هر شب

 

وای امام صادق، غریب امام صادق

 

از جفای منصور شدی تو مسموم آخر

شدی روانه سوی شکسته پهلو مادر

 

حاجتت بگرفتی / به سوی مادر رفتی

 

وای امام صادق، غریب امام صادق

 

-------------------------------------

 

این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

 

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

 

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

 

این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

 

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

 

این شاه کم سپاه که باخیل اشک و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

 

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

شاعر: محتشم کاشانی

روضه: بال بشکسته‌ی من زخمی تیر کینه‌هاست (توسل به امام باقر ع)

دل من آینه‌ی شکسته‌ی کرببلاست

سینه‌ام سوخته از آتش سوزان بلاست

 

محنت و غربت و غم، خاطره‌ی کودکی‌ام

قلب آزرده‌ی من خیمه‌ی محزون عزاست

 

جگرم شعله‌ور از آتش سوزان حرم

روی جسمم اثر حلقه‌ی زنجیر جفاست

 

بر تن خسته نشان‌ها ز اسارت دارم

جای جای بدنم شاهد ضرب نارواست

 

من پرستوی سفر کرده ز وادی طفم

بال بشکسته‌ی من زخمی تیر کینه‌هاست

 

در پی قافله با پای برهنه رفتم

خار صحرا اثرش بر کف پایم برجاست

 

سوختم، ناله زدم، آب شدم چون شمعی

تا که دیدم حرم عشق میان اعداست

 

آن که از فرط حیا روی ز شب می‌پوشید

دیدمش معجر سر را که به دست یغماست

 

داغ هجده سر و هم سنگ جفا، زخم زبان

ارمغان سفر شام و غم کوفه به ماست

 

-------------------------------------------

 

بیا ای جام ذهر، که سازی راحتم

ببین دل بیقرار، ز درد غربتم

 

بشکن درب قفس برایم

تا مرغ جان رها نمایم

سوی فاطمه پر گشایم

 

مولا مولا امام باقر

 

امان از بی‌کسی، فغان از ناله‌ها

به دل دارم نشان، ز داغ لاله‌ها

 

من یادگار کرببلایم

چون نی در یاد نینوایم

آیینه‌ی غم و بلایم

 

مولا مولا امام باقر

 

مدینه عاقبت، مرا هم کشته‌ای

دلم را از جفا، به خون آغشته‌ای

 

جانم را شعله‌ور نمودی

قاتل من بدان تو بودی

قتلگاه یاس کبودی

 

مولا مولا امام باقر

 

--------------------

 

راحت ز غمم کردی ذهری که چشیدم من

پایان بلا باشد، جایی که رسیدم من

 

مسموم جفا هستم، رو سوی خدا هستم

از غصه رها هستم، چون جرعه چشیدم من

 

من کرببلایی‌ام، چون نی به نوایی‌ام

شد وقت رهایی‌ام، از غصه رهیدم من

 

از دشت بلای تو، با یاد عزای تو

هستم به نوای تو، چون دل نبریدم من

 

از اشک نهان‌ها وای، از تیر و سنان‌ها وای

از زخم زبان‌ها وای، از آنچه شنیدم من

 

اطلاعیه مراسم:

موجود نیست

 

تصاویر مراسم:

موجود نیست

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی