شام تار من سحر شد / آمد از ره میهمانم
در بغل می گیرم او را / با دو دست نیمه جانم
با دو چشم، تار و خسته، می کنم او را نظاره
عمه بنگر، بر لبانش، از چه گشته پاره پاره
بشکند دستی که زد سنگ، بر جمال این ستاره
کی یتیمم کرده - کی غریبم کرده
به غم بابایم - کی اسیرم کرده
آه و واویلا