در تب و تاب نگارم / همچو سروی استوارم
بعد اکبر ای عموجان / طاقت ماندن ندارم
اشک چشمم، گشته جاری، اذن میدانم ندادی
نامه ی بابای من را، روی چشم خود نهادی
چون زره پیدا نمیشد، شد کفن تن پوش شادی
دل من شیدا شد - مست و بی پروا شد
می روم من این دم - سوی بابای خود
آه و واویلا