ای بر همه عالم، فرمانده و ارباب / بنگر منم قاسم، یکدم مرا دریاب
بده اذن میدان، تا شوم من خدایی – به راه ولایت، می شوم من فدایی
با، تو، گشته ام کربلایی
واویلتا، عموجانم
ای بر همه عالم، فرمانده و ارباب / بنگر منم قاسم، یکدم مرا دریاب
بده اذن میدان، تا شوم من خدایی – به راه ولایت، می شوم من فدایی
با، تو، گشته ام کربلایی
واویلتا، عموجانم
در بین آغوشت، زدم زیر گریه
بشنو، از آه من، تو تکبیر گریه
ندارم تاب و تبی جانم / شده اکبر ماتم ذهنم / بده اذنم
قاسم بن الحسنم، فدایی تو / ای عمو جان و تنم، فدایی تو
آمد در بین میدان - شیری از نسل باران
نامش، قاسم و فرزند امام عشق / بود مرام او مرام عشق / مستی صحبتش ز جام عشق
حسین، عموی مظلوم و غریب من
در تب و تاب نگارم / همچو سروی استوارم
بعد اکبر ای عموجان / طاقت ماندن ندارم
اشک چشمم، گشته جاری، اذن میدانم ندادی
نامه ی بابای من را، روی چشم خود نهادی
چون زره پیدا نمیشد، شد کفن تن پوش شادی
دل من شیدا شد - مست و بی پروا شد
می روم من این دم - سوی بابای خود
آه و واویلا
من یادگار مجتبایم قاسمم من / جوان ترین داماد بنی هاشمم من / « إن تنکرونی » قاسمم من
پوشانده ام روی مهم را، از چشم های پر ز کینه
از چشم هایی که می افتد، با دیدنم یاد مدینه
با نامه ی بابای خوبم، تو داده ای اذن جهادم / من حامی و یار تو هستم، این قصه را او داده یادم