مراسم مناجات و وداع با ماه مبارک رمضان / هیئت مکتب المهدی (عج)؛ نازی آباد - 23 خرداد 97
.
تصاویر، صوت و فیلم مراسم + متن اشعار در ادامه مطلب
صوت مراسم:
روضه و مناجات: به پای درد دل بنده چاه کم آورد؛ پخش آنلاین | دانلود
زمینه: بالحسین الهی العفو؛ پخش آنلاین | دانلود
شور: حسرت کربلا؛ پخش آنلاین | دانلود
شعر پایانی: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود؛ پخش آنلاین | دانلود
فیلم مراسم:
موجود نیست
متن اشعار:
روضه و مناجات: به پای درد دل بنده چاه کم آورد
به پای درد و دل بنده چاه کم آورد
مقابل جگر من که آه کم آورد
به پیش هیچ کسی کج نگشت گردن من
ولی مقابل این بارگاه کم آورد
تمام شد رمضان تازه ما شروع شدیم
به شب نشینی عشاق ماه کم آورد
به بارگاه کریمت گناه کار آمد
ولی ببخش اگر که گناه کم آورد
شدم شبیه به “جون” غروب عاشورا
کنار نور تو رنگ سیاه کم آورد
اگر نگاه کنی کم میاورم حتما
زهیر در قبل یک نگاه کم آورد
برای کوه گناهی به کاه راضی شد
بدا به حال هر آنکس که کاه کم آورد
خدا زیاد کند بین توبه ها کم را
زمان توبه چه خوب است گاه کم آورد
زمان توبه ی من هم نریخت گریه ی من
همینکه رفت دم قتلگاه کم آورد
خودت بیا و بگو یا علی بلندم کن
دوباره بنده تو بین راه کم آورد
شاعر: استاد علی اکبر لطیفیان
----------------------------------
در کوفه معنای هدایت را نمیفهمند
آن بی محبتها محبت را نمیفهمند
عدل است نام دیگرت ای حیدر کرار
اصلاً برو وقتی عدالت را نمیفهمند
از فرط سجده پینهها بسته جبین شهر
اما چرا روح عبادت را نمیفهمند؟
گفتی سَلونی... ساده لوح از ریش خود پرسید
افسوس فحوای کلامت را نمیفهمند
بر جان معصومی نچسبد وصلهی دزدی
لعنت به کوفه اصل عصمت را نمیفهمند
از سوز " الدهر انزلنی..." های تو پیداست
این طایفه فرق اصالت را نمیفهمند
فخرالقضاتی و گواهم نیز بیت الطشت
قدر تو قاضیها قضاوت را نمیفهمند
از نان جو خوردی بفهمی حال مسکین را
اهل تجمل حال رعیت را نمیفهمند
بالاتر از زهد تو زهدی نیست پس زهاد
توصیف دریای قناعت را نمیفهمند
لَیسَ عَنِ الـمَوْتِ مَحیدٌ... را به گوش خلق
هر بار میخوانی روایت را نمیفهمند
اَکثَرُهُم لایَعلَموُن ای هادِیَ الاُمَّه
زحمت نکش دیگر نصیحت را نمیفهمند
امروز همراه تو فردا را علیه تو
عهد و وفاداری و بیعت را نمیفهمند
فردا بلنگد پای توحید کسانی که
امروز فرمان امامت را نمیفهمند
هستی امیرالمومنین ما به کوری
چشم کسانی که ولایت را نمیفهمند
قومی که با خویشان تو در رفت و آمد نیست
شیرینی طعم رفاقت را نمیفهمند
دیوارهایی که نشد نام تو بر آن قاب
زر را نمیفهمند زینت را نمیفهمند
آن ها که محروم اند از دیدار ایوانت
وارد شدن در باغ جنت را نمیفهمند
جز فاطمه که پابرهنه تا نجف آمد
زوار تو اجر زیارت را نمیفهمند
سی سال و اندی داغ دار فاطمه هستی
نسل سقیفه این مصیبت را نمیفهمند
آنها که نه مسمار دیدند و نه شمشیری
پس مطمئناً درد ضربت را نمیفهمند
بچه یتیمانی که نزدت حرمتی دارند
در وادی طف هتک حرمت را نمیفهمند
آشفتگی زینبت را مردم کوفه
وقتی نباشد گیسوانی شانه می فهمند
با روضهی خلخال و معجر خوب فهمیدیم
بی چشم و رویان اجر خدمت را نمیفهمند
مزد پدر را به پسر در کربلا دادند
با چکمه و سرنیزه و تیر و عصا دادند
شاعر: علیرضا خاکساری
------------------------------
سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سختتر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با «لا فتی» یت میشناسیمت
اصلاً نمیآید به تو در بستر افتادن
داری سفارش میکنی ما را به عبّاست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن
گفتی اسیرم میکنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن
اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن
خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزهای بر نیزههای دیگر افتادن
ای وای از پیراهن غارتشده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن
×××
فرمود: آب، اما به پهلویش لگد میزد
ای داد و بیداد از به جان پیکر افتادن
انصاف نیست اینگونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسۀ پیغمبر افتادن
ای وای از شام غریبان و بیابان و
در زیر پاها چادر یک دختر افتادن
شاعر: علی اکبر لطیفیان
----------------------------
تشنه بود و به خاکها خونش
از رخ و گونه و جبین میریخت
یک نفر خنده کرد به تشنگیاش
پیش او آب بر زمین میریخت
نیمه جان بود و پشتِ مرکبِ خود
بوسهای سنگ، بر جبینش زد
نوبت تیر ِحرمله شده بود
آه, از پشت زین زمینش زد
فاصله کم شده کمانداری
تیرها را دقیق تر میزد
یک نفر بر آن تن زخمی
نیزهاش را عمیق تر میزد
نالهای میرسد به هرکس که
به تنش تیغ میکشد… نزنید
مادرش چنگ میزند به رخش
دخترش جیغ میکشد… نزنید
نوبت یک حرامزاده شد و
نوک سر نیزهاش به سینه نشست
وزن خود را به نیزهاش انداخت
آنقدر تکیه داد نیزه شکست
داسهایی بلند را میدید
بین دستِ جماعتی خوشحال
از سر ِ شیب پیکری را وای
میکشیدند تا ته گودال
تبر و داس و دشنه و شمشیر
با تنی خُرد جور میآیند
تا بدوزند بر زمین، از راه
نیزههای قطور میآیند
شمر دستش پُر است و با پایش
بدنش را به پشت میچرخاند
نیزهای را حرامزاده زد و
نیزه را بین مشت میچرخاند
آن وسط چندتا حرامزاده
بدنی ریز ریز میکردند
با لباسی که از تنش کَندند
تیغ شان را تمیز میکردند
زمینه: بالحسین الهی العفو
دست منو میگیری با اشکام / ابروم میخری با توبه
منم شبیه حر پشیمونم / امشب و اومدم برا توبه
ارادت به تو دارم پسر فاطمه
اگر چه گنه کارم ولی با این همه
باب احسانی و در رو
به روی من نمی بندی
عظم العفو من عندک
عظم الذنب من عندی
بالحسین الهی العفو
نامهی اعمالم و میبینی / باز من و پروندهی آلودم
خیلی شکستم دلت و آقا / معترفم بندهی آلودم
تو روضهت دادی راه ای پسر فاطمه
اگر چه رو سیاهم اما با این همه
اسممو بین این مردم
تو به نیکی پراکندی
عظم العفو من عندک
عظم الذنب من عندی
بالحسین الهی العفو
زهیر و با کدوم نگاه آقا / تو خیمهی خودت عوض کردی
همون نگاه و روزی ما کن / تا نه غمی بمونه نه دردی
غرق در التماسم پسر فاطمه
اگر چه ناسپاسم پسر فاطمه
میدونی کربلا میخوام
با دل آرزو مندی
عظم العفو من عندک
عظم الذنب من عندی
بالحسین الهی العفو
شور: حسرت کربلا
حسرت کربلا / خواب ایوون طلا
ای امیر کرم / قبلهی باورم / یابن زهرا حسین
اعتبارم تویی / کار و بارم تویی
ذکر چشم ترم / لحظهی آخرم / یابن زهرا حسین
آقا من بیچارهتم - مست و آوارهتم
شده خواب هر شبم // دیدار حرم
دل تنگم مبتلاس - بی تاب کربلاس
نمیافته شوق این // دیدار از سرم
نوکریت - آبرومه حسین
کربلات - آرزومه حسین
یاثارالله وبن ثاره
شاعر: حسین رضائیان
ادامه شعر در آدرس پیش رو: کلیک کنید
شعر پایانی: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
عقلم از خانه به در رفت و گر می این است
دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود
صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می
تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود
شاعر: حافظ شیرازی